خبببببب همکنون من از خواب عصر برخاستم و یک چای سبز زهرماری دم کردم بنوشم تا چربیهایی که از پرخوریها در اندرون دپو شده مقداری بشوره ببره ویه مقدار انرژی بگیرم سرخوش بشم به ادامه ی زندگی ام بپزدازم.... فعلا از خواب بیدار شدم گیج و بیجم و گفتم در این فرصت یه پست از هزاران پست تو ذهنم به رشته ی تحریر در بیاورم و در موردش چندخطی بنگارم....شوعرخان عاشق ماهی و ماهیگیریه و عشقش صیدماهی هست که هنوز درکش نکردم.... یعنی پی نبردم چه عشقیه که نصفه شب از خواب میزنه از رختخواب گرم و نرم بلند میشه توهوای سرد و لباس رزم میپوشه میره رودخونه و تا صبح سرپا می مونه ماهی میگیره ...پدرم خدا بیامرز هم عشق ماهیگیری بود و همیشه با دوستاش میرفت ماهیگیری که البته ماهی رودخونه ای که مابهش میگیم کولی و خیلی خوشمزه و خوش خوراکه به طوری که من نصف عمرم کولی خوردم..مادر غرب گیلان و رشت با تور ماهیگیری که بهش میگیم:
ماشک( mash k ) ماهی میگیریم که شوعرخان که شرق گیلانه بهش میگن: سالی (sali ) که من باهاش شوخی میکنم بهش میگم : سالی مَک بِراید ؛ اسم یه بازیگر تو سریالهای خارجی....پدرم ماشک پاره شده ی مردم هم تعمیر میکرد و انواع ماشک را اجاره میداد برای ماهیگیری و تو شهرمون اکثرا برای تعمیرات ماشک میاوردن بهش میدادن....اون موقعها مثلا حدود بیست سال پیش تو عروسیا برای تزیین خونه از ماشکهای تزیینی رنگی یا سفید استفاده میکردن و بهش بادکنک و سایر تزیینات میچسبوندن که تو فیلمهای عروسی قدیمی هست.... من یه توررنگی از پدرم موقعی که ازدواج کردم گرفتم و دارمش... الیته ماشک نیست فقط یه تیکه تور رنگیه..... اکثرا برای تزیین جشنها تو مدرسه ها میبرمش یا جشن تو خونه.... اوایل ازدواج کرده بودم تو دیوار پذیرایی آویزونش کرده بودم اما روزای اخر اسفند...
ادامه مطلبما را در سایت روزای اخر اسفند دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : hrf20011 بازدید : 5 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:11